دیدین بعضیا هستن که تو به هیییییچ وجه از هم صحبتی باهاشون لذت نمیبری؟
مثلا همین زن داییم...هر کاری کردم که خوشم بیاد یا بتونم اندازه پنج دقیقه باهاش صحبت کنم در حالی که بهم تیکه نندازه نشد!
مثلا همین دیشب خونه مامان بزرگم اینا..توجه شما رو به بخشی از مکالماتمون جلب میکنم...
زن داییه(خطاب به مامانم در حالی که خودم همونجا نشسته بودم):خب!فاطمه جایی قبول شد؟؟؟!!!!!
مامانم(آدم ساده!):آره...پرستاری نیشابور
زن داییه:خوبه(با لحن تمسخر)حالا آزاد یا دولتی؟
مامانم:آزاد متاسفانه!
زن داییه:چرا آزاد؟مگه سراسری شرکت نکرده بود؟(عاخه آدم عاقل من کخ دارم مثلا که سراسری پرستاری قبول شم بعد برم آزاد؟)
مامانم:قبول شدن تو رشته پرستاری سخته خب!
زن داییه اینجا قیافشو یه جوری میگیره انگار نمدونسته!
و دوباره زن داییه:راستی پسر خواهرم هم دانشگاه درس میخونه!
مامان بزرگه:عافرین!چه رشته ای؟
زن داییه در اینجا کلمه (دکتری)رو چند بار تکرار میکنه و زیر چشمی هم منو نگه میکنه!
مامانم:باریکلا...حالا چه رشته ای؟
در اینجا خواهر زاده زن دایین که کنارش نشسته ولی انکار از دماغ فیل افتاده عرض میکنه:اوووممم داداشم رشته بالینی میخونه.
من که چشام چار تا میشه با تعجب میگم:رشته بالینی؟مگه داریم؟حتما تخصصشو پزشکی بالینی گرفته!
خواهرزاده زن داییه خطاب به مامانم:نه رشته بالینی درس میخونه!
بعد من اینجا تازه دوهزاریم میفته و میزنم زیر خنده و میگم:خخخخ آهاااااان منظورتون روانشناسی بالینیه دیگه؟؟؟زن دایی جون یه جوری گفتن دکتری فکر کردم ترمای آخر پزشکیو میخونن حتما!:-D
مامانم:دانشگاهشون چیه؟
خواهر زاده زن داییه:اووووممممم سراسری قبول شد ولی رفت آزاد!
و من وقتی این صحنه رو دیدم در حالی که به زور جلو خندمو میگرفتم رفتم تو آشپزخونه تا برای کتایون الدوله و خواهرزاده دماغ فیلیشون چایی بریزم!